به کي نفرين کنم ... ؟
سرور منگل سرور منگل

     یادی از رفیقی ، که امروز دربین ما نیست!

            دریکی از شام های تابستان ، اواسط ماه جون سالجاری .  2006 . م . که  افسردگی نامعلوم   وغبار تاریکی خاطرم را چنان درهم پیچیده بود ، که دنیای روشن غرب برایم اندوهگین وتاریک وسیاه بود . چیزی ، جزء خانواده واطفال ، رفقا و دوستان برای تسلیت خاطر نداشتم . هر گاهی بنا به عواملی معلوم ونامعلوم چنان سیاهی بسراع انسان می آید ، وروان  به قهرتاریکی ها  وافسردگیهای  این زندگی پر جلال وجبروت اروپا ئی ، اما خفه ومرده برای ما ، چنان در هم می پیچد وانسانرا درخود فرو میبرد ، که دریک لحظه با یک توقف ، تراژیدی زندگی گذشته وغمنامه ای مملو از شکست ها ، نامردی ها ، مرگ عزیزان ، رفقای همراه وهمرزم وآنانیکه دیروز درپهلوی ما بودند ، و امروز دربین ما نیستند ، وبار ملامتی مرگ شان بدست دژخیمان اهریمن صفت وسیاه کار، بر وجدان ، عقل وخرد ما هرلحظه سنگینی میکند . وما حق نداریم ونمی توانیم راه رفته ای آنان را با ثنا گوئی ازاین وآن به اصطلاح رهبران ساخته شده بدست دیگران از یاد ببریم وپیکاررهائیبخش بهترین فرزندان این خلق رنج وعذاب کشیده ای ، وطن کهن نیاکان را فراموش کنیم ، یا به جیفه ای از سخاوت دجالهای خوش سیمای تاریخ به نسیه بفروشیم ! . دراین روزهای چند تائی بما پیوسته بودند وعده ای از ما رفته اند وما هنوز درقبال سرنوشت وطن وفرزندان نیاز ومبارزه ، در راستای امروز وآینده ای تاریخ کشورکه ما جزئی یا قطره ای از آنیم ، خودرا در جمع همدیگر بیگانه می بینیم واز" ما " به      " من " شدن هرروز باهم چانه میزنیم . با چنین افکار چنان سرگرم ومصرف بودم ، وافکارم  در مخلوطی ازپیروزی ها وقربانیها وشکستها ، بمنزله ای گردابی تیره ای از مرگ بهترین دوستان وعزیزان و هستی پهناوری مملو از خوشیها ، مانند یادی از دوران کودکی غوطه میخورد . این حالتی است  ، که گاهی انسان از قعرتاریکی ، بیکباره خودر ا در موجی بالائی از روشنی  می یابد واحساس میکند امروزیکه زنده است ، بحیث موجودی در گذشته ارزشی داشته ودر پی زندگی نامه ای از خوبیها وزشتی ها ، کجراهه ها وغمنامه ها ، شخصیت امروز خودرا ، دربین دوستان ورفیقان بازیافته است که در پایان آن قرار دارد . بلی سایه ای غبار آلود ی این شام گرم ، دلم را فرا گرفته است . یگانه امید وخوشی ام زنگهای مکرر تیلفون خانه است  که ازدوستان بسراغم می آیند وباهم از هر چمن صمنی ، ویا گاه گاهی بین ما حرفهای ازسنتهای جلسات گذشته ای سیاسی تکرار میگردد . که در آن به سطوح مختلف ، از خوب وبد ، و احترام بهمدیگروروح سرشار از مبارزه وفداکاری درراه ارمانهای والای انسان ، وجامعه ای مترقی که برابر خود قرار داده بودیم ، گذشته است ، افسوس میخوریم که دیگر دربین ما تکرار یا برنمی گردد . امروز اروپای متمدن همه آن چیزهای راکه داشتیم از ما گرفته است . اینجا در اروپا ،عده ای از بهترین رفقای دیروزرا داریم وجلسه میکنیم بهترین حرفها به آدرس مردم ستمدیده ای کشور نثار می شود ، همه جا حرف از خانواده ای دیروز وافتخارات آن بالا است ، اما جائیکه حرف به مصلحتهای اساسی وسیاسی وتصمیم گیری در قبال رنجهای بیکران خلقهای کشورمطرح میگردد ، از " ما "  به " من " از " خانواده ما " به " خانواده من " یا حزب من وحلقه من وخود من ، همه چیز پائین می افتد ودیگران ویران ونابکار اند و" من " آباد ام  .  بدتر از همه اینکه   گاه گاهی رفقا و دوستان در جلسات باهم ایم ، باتوهین واهانت وتنفریکه اهریمن ضد بشریت سزا وار آنست ، بهمدیگر به بحث می نشینیم وچه نیست که نثار همدیگر نمی کنیم  ؟  دراین جلسات  بمقابله میپردازیم وچیز های راکه هنوز نداریم وبکسی نداده ایم ، برهمدیگر حرام می داریم  ، بجای آنکه همه بطرف هم صف شدن ، در کنار هم  قرار بگیریم  ، بعوض میخواهیم همدیگر را از صف خارج سازیم ، مانند دوحریفی مشت زنی  که قبل از مسابقه وبعد از مشت زنیهای پیهم بهمدیگربا رویهای خون آلود وشکسته ، در پایان تراژیدی جلسه ، همدیگر را در آغوش میگیریم  وبا کدورت وکینه صد چندان بزرگتر از گذشته بخانه برمیگردیم  .

       دراین شام ، در حلقه ای کوچکی که تعداد شمارش آن همه روزه سیر نزولی وخصم آمیز دارد ، برای مقابله ومشوره زنگ های متواتررا جواب میدهم  ، با هم تبادله ازحرفهای خوب ودوستانه ومملو از نصایحی بالاتر از هر پیغمبری را بهمدیگر حواله میکنیم ، اما با تاسف ودرد ، در درون این حرفها  توطئه ای یا زهری ، یا شمشیری برهنه ای را علیه ای رفقای خویش پنهان میسازیم ، تا بتوانیم در فرصت مناسب ، وقتا که بحرف من نیست سرش را از گردن جدا کنیم یا مسمومش سازیم . با  این حرفها ها باز هم به جلسه میروم  وهمه حرفها راباهم می زنیم باهم تعهد می داریم وسیاست را به بحیث کثیف ترین وسیله علیه بهترین رفقای خود بکار میگیریم . در شام تاریخی 13جون که خاطرم تیره وکدر بود ، ونمی توانستم تصمیم بگیرم  . ودرجلسه ای ازهمین جلسه ها در کشور هالند که رفقا روبرا ساخته اند ، شرکت کنم  ، مترددم  . میدانم که مثل جلسات گذشته ، که کی ،  کی را از رینگ خارج میکند ، عده ای به اشتراک ام  وهم عده ای به عدم اشتراکم اصرار دارند ودر اشتراک وعدم اشتراک دردوسنگ آسیاب گیر کرده ام . همه را بخود ، وخودرابهمه مربوط میدانم ،  نمی توانم خودرا راضی سازم  که از دیدار رفقا ودوستان وحرفها وتصامیم شان محروم باشم ، اما برعکس از گفتار های طولانی نیشدار دار وپیچانده در لفافه های زیبای نصیحت ، وخصومتهای بی پایه ومملو از خود خواهی های احمقانه وکور دیگر به تنگ آمده ام ، نمی خواهم بشنوم وهر بار میخواهم کنار ه گیری کنم در تصمیم ام  موفق نبوده ام . با  خط تیلیفون صدای آشنای از رفقا که مرا به جلسه ای در هالند دعوت میکرد ودر پایان اخذ موافقت ، برایم خبر مرگ نجیب عطا راکه دراین روز ها انتظار آمدنش را از کابل به المان ، منتطر بودم برایم گفت .  یک درد وافسوس ، آه  در درونم پیچید اما کلماتی از دهنم بیرون نشد ، با سکوت وغم ، گوشی از دستم رفت ، قلبم غبار آلود تر واندود تر گردید نمی دانستم چرا خفه میشوم ، زندگی برایم بی ارزش وبی محتوا گردید ، یک چاه یا حفره ای سیاه که در فعرآن ، آدم نمی تواند نفس بکشد خودرا تنها ومتنفراز چیزهای یافتم که نمی توانستم ، بسراغ کسی یا چیزی بروم ، همه چیز برایم تمام شده بود ، مبارزه ای ناکام در راه هدفهای بزرگ ووالای انسانی  رفقای دیروز، که بیکبارگی بخاک وخون بهترین فرزندان این خطه باستانی بناکامی وویرانی نشسته بود ! کی را مقصر بدانم ؟ میتوانیم بهترین های مارا که قافله سالاراین رزم بودند ، وسرنوشت  ما ورفقا وشهیدان وهموطنان رنج ومصیبت کشیده ای مارا ، که  بدست اهریمن جنایت کار وخون آشام ، با فاجعه وناکامی رقم زدندند وسپردند ! مقصر بدانم ونفرین کنم ؟  یا اهریمن های سود وسرمایه وبازار که از سیاه دلان وکرگسان تاریخ زده استمداد می جویند وتحت نام اسلام وجهاد این جنایکاران را بخدمت میگیرند ، مرگ خون وآتش وویرانی را  بهموطنش جهاد میداند ، چور وچپاول را غنیمت  .  بکی نفرین کنم  ... ؟ به همسایگان ؛ پاکستان ، ایران ، روسیه ، امریکا ، عربستان ، ...  ؟  یا بخودیها ... ؟ هنوز از نفرین به مرگ افرینان عطا ،  بیرون نشده بودم که بفکرم رسید ، دیدم  که رفقای که مارا بپای جلسه میخواهند همه مقصرمرگ عطا ایم ، هنوز خودرا دراین جمع که وی را آزرده ومحصول کار ها وجانفشانی ها وعشق های اش را درراه دوباره برپائی نهضتی همگانی نیروهای همطرازوهمرزمان دیروزدر خط نو وامروز، در جامه ای دوستان ورفقا در نیمه راه ربوده بودند مییافتم ، که با صدای زنگ دوباره تیلیفون بحال آمدم  ، ازم پرسیده شد که بجلسه می روم ؟ وبیاد نجیب عطا بعداز لحظه ای سکوت ، خاطره ویادش را گرامی میداریم بهمه ما مربوط بود . این حرف ها مانند جرقه ای روشنی در اعماق تاریکیهای غم اندود دلم رخنه باز کرد ، تائید کرد م  .  برای لحظه ای فکر کردم که از حفره ای سیاهی جرقه ای روشنی را دیدم ، امیدی به روح تاریکم روشنی انداخت ، تا خواستم تصمیم دوم وسوم ... را بفکرم خطور بدهم دوباره خودرا درقعر چاهی هزاران باراندوهبارتر وتاریک تر یافتم .  نمیدانستم به آنانیکه حیاتش را از وی گرفته بودند ، بکی نفرین کنم وبرایش مرگ ومجازات آرزو نمایم . به اثر احساس آنی خود ،  برای چنین مردان وجوانان یک راه مرک که بدست اهریمنان سیاه تاریخ یا تروریستان واشرار جنایت کارکشیده شده است می شناختم ،  اهریمنان سیاه تاریخ صد ها هزاران جوان وزن وطفل ومادر ودر میان شان  بهترین فرزندان آگاه ،  تاریخ ترقی کشوررا بزندگی شان خاتمه دادند . میدانستم ، اما اینجا این آنان نبودند که جان شیرین یک مبارز جوان را که از شکست هایش هنوزبرای جمع بندی تجربه هایش کمر راست نکرده بود ، میگرفتند . به کی نفرین کنم  ؟ به بلندی صخره ها یا به سردی وزلالی امواج خروشان وسردی دریای سالنگ ... که عطا را یک لحظه تنگ به آغوش کشیده بود ، وروح مواج وسرکشش را با گرمی تنش از وی ربوده بود ! بکی نفرین کنم ؟ بدریا ! یا موجهای سرکش دریای سرد سالنگ ؟  یا بهوسهای آزاد وسر شار از روح زندگی وآزادگی ؟ نمیدانم بکی نفرین کنم  ؟  میدانم که همه ای ما ، مائیکه سر شار از عشق بزندگی وآزادکی ایم ، وبرای آن هر لحظه حاضریم جانهای شیرین خودرابسر راهش بگذاریم تا دیگران آزاد وخوشبخت وشاد باشند . برای این هوسها ،  سر بلند وگردن می افرازم ، از تاریکی می جهم ، روشنائی را به پهنای آسمان کشورم میبینم ، وروحم از هوای کوهساران سالنک مملو میگردد .


روز دیگربا دوستان در راه هالند بازهم برای جلسه های با یاد های که دیریست دراین سفر ها دیکر عطا باما نمیبود . وی  راه دیگری باهمه ، را بر گزیده بود ، وما تنها درراه هالند والمان محدود سفر میکردیم ، اما وی همیشه با ما بود ، مثل امروزکه باز هم با ما نیست ، اما اینبار برای همیشه از ماجدا شده ، تنها خاطرات حرفها صمیمیتهایش با است وی در پیشاپیش همه ماقرار داشت .                

         در هوای متعفن وگرم هالند در اطاق محدودی دور هم بجلسه نشسته ایم ، مثل گذشته صد جندان بدتر از گذشته بسراغ همدیگر میروند ، با دلتنگی وافسردگی بگوشه صالون نشسته هوا برایم متعفن وبیزار کننده شده بود ، از صالون بیرون شدم واز ساحه جلسه بدور رفتم ، به جاده ای دیگری که رستورانها وکافه های زیبا وپاکیزه با دکانها وویترینهای شهر آرنم برایم هیچ جالب نبود رفتم . هرچه زود تر میخواستم بطرف خانه در المان برگردم  ، که برایم میسر نبود . برای بار دوم وسوم وچارم بیرون رفتم هر قدر دور رفتم شهر برایم تنگتر میشدوبار دیگر بمعرکه برمیگشتم . اما رفقا چنان بهم در افتاده بودند که روند های مقابله  باهمدیگر به هیچ صورت کافی نبود تا یکدیگر را از پا در اندازند .         

  بپارکی در فاصله ای دوری از صالون جلسه ، بسایه ای درختی بر سکوی خواستم بخوابم ، اما  ازشرم نمیتوانستم ، معمول نبود . بعداز گذشتی طولانی زمانی از دور دیدم که دری صالون باز شد وهمه بیرون شدند  به ایشان از دور پیروزی شانرا دراین نبرد تبریک گفتم وبموتری که زیر اشعه ای آفتاب ، مانندی تنوری تفتیده بود داخل شدیم . یادی از مرگ رفیق عطا ولحظه سکوت برایش همه چیز از یاد ما رفته بود تنها به آرزوی رسیدن بخانه بودیم  شاید احساس آزادی کنم وبردلتنگی ومرگ چیره شویم.

روزی دیگر درسوگ واری فاتحه خوانی رفیق نجیب عطا با خانواده ، خانم وفرزندانش در جمع صدها تن از رفقا ودوستان وهوا داران اش که از هر گوشه ای اروپا آمده بودند در " مسجد انصار "  فرانکفورت نشسته بودیم . اینجا دیگر جلسه نبود ، بلکه مراسم تعزیت داری وابراز تسلیت به بازماندگان نجیب عطا بود ، که مراسم مذهبی وعنعنوی  ما افغانها است .  در پایان مراسم توسط یکی از دوستانش ، مختصر سوانح ویادی از کارها ونوشته ها ومبارزه اش ، برای ایجاد طیف وسیع از نیروهای دموکراتیک ووطنپرست ، دریک مبارزه ای مشترک وسازمان واحد برای ترقی وتعالی جامعه ای افغانی که نشریه ای شماره چارم ، 28 جوزای سال 1385 که مطابق است به 18 جون 2006 .م . " دنیای زن " که بخانواده اش اهدا گردیده است خوانده شد . وضمنا نشریه  تحت عنوان " جنازه نجیب عطا با گل های تازه واشک دوستان اش بدرقه شد " ازاشتراک غفیری از مردم در مراسم جنازه وفاتحه خوانی اش با عکسها وچکیده های از گفتار های شخصیت های سیاسی وهنری جامعه ای افغانی در کابل حبر میداد .  نمی توانستم این غم واندوه ودرد را با خود بخانه ببرم . اماده شدم اندوه ودرد ، احترام وخلوص نیت ، صفا وصمیمیت رفیقانه ای خودرا درمحدوده ای کلماتی به آدرسش اهدا نمایم بطور ذیل :

                          

    10.07.07 

جرمنی                                                                     

 

           هموطنان محترم ! ودوستان گرامی !

امروز ما همه در سوگواری فاتحه ای ، یکی از فرزندان خانواده ای سیاسی ما ، دوست ورفیق ما ، نجیب عطا ، با خانم وفرزندان واقاربشان ، با اندوه والم بسیار اشتراک داریم .

شخصا بهیچوجه نمی توانم از دوستی ، صمیمیت بدوستان ورفقایش که قلب گرم ، روح فدا کار ، مغز متفکروآرام درخدمت هموطنانش داشت یاد نکنم . نجیب عطا ، بحیث نمونه عالی از مردان فداکارومبارز درراه آرمانهای بیکران خلقهای افغانستان ، از همه ما اولتروبا شور وشوق وطنپرستانه ، که زندگی آرام اروپائی برایش تنگی میکرد ، بزندگی ومبارزه با هموطنانش در شرایط دشوار بکابل رفت وآنجا بطور مستقل وسرشار از خوشبینی به آینده ، در وحدت نیروهای دموکراتیک وترقیخواه ساعی بود . وی قادر گردید درزمانی کوتاهی ، نیروهای دوراز هم راکه  درانقطاب وجدائی قرار گرفته بودند ، بادرایت وهوشیاری ، بمرکزی واحدی نه تنها دعوت نمود ، بلکه به اقناع شان غرض ضرورت حیاتی این وحدت در برابر مسئولیتهای فردای فرزندان این نسل واز جمله پیشتازان نهضت امروزی ما پرداختند .                                

                      ضایعه ای مرگ نابهنگام رفیق جوانی راکه از هرکسی ، من از وی شناخت داشتم ، مردی عاری از تزویرودروغ وتوطئه بود ، می شد بوی اعتمادوتکیه داشت .  نجیب عطا که امروزدربین خانواده ، رفقا ودوستانش قرار ندارد ، بامرگ خود جسمااز ما جدا گردیده ، اما خاطره های کار مشترک ، مبارزه صادقانه در راه مردم وترقی کشورش ، هیچگاه وجود وی ، کارومبارزه اش دربین ماخالی نیست .

امروز آنانیکه خودرا افرادی بالغ سیاسی میگویند ودر کابل نقشی در تعین سیاستهای آینده ای سیاسی افغانستان دارند ، ضایعه ای نجیب عطا برایشان ضایعه ای جبران ناپذیر است . آنان از نجیب عطا آموختند که چگونه باهم دور یک میزبنیشینند وموضوعات سیاسی را باهم یکجا حل ، وتامین وحدتهای لازم را درحیات سیاسی افغانستان در بین وطنپرستان ملی ودموکرات ، غرض ترقی وتعالی مردم افغانستان سر مشق خویش سازند .  با صدای بلند به رفقا ! دوستان ، خانواده وفرزندان وخانمشان ، در دایعه مرگ نجیب عطا میگویم ، که یکی ازبهترین های ما دربین مانیست ! اما کار ، عشق ودلسوزی ومردم دوستی ووطنپرستی وی دربین ما جاویدان است!

یکبار دیگربرای خانواده ، خانم واولادهایش مرگ این رفیق را تسلیت کفته ، برای بازماندگانش صبر وآسایش وآرامش وبرای روح پاک نجیب عطا عطیه ای دعامی نمایم .

قالو انالله واناالله راجعون . 08 .07 .06 سرور منگل  .  جرمنی  .

درپایان فاتحه دوباره دعوت بجلسه شدیم ، با جدیت امتناع کردم ، اما بفردای آن دوباره در راه هامبورک بجلسه ای بزکشی که نمی توانیم به ایشان رفقا نگویم روان بودیم ،همه باد بگلو برای توزیع کرسی ها وتقدیر نامه ها آماده بودند  ، هوای گرم ومتعفن  با بوی تند غذا های خورده شده افغانی ، با نصایح حکیمانه رفقا ، برایم غیر قابل تحمل بود  . دربیرون از جلسه بارانی تندی  همه جا را شسته بود وهوای گوارا با  " عطر خاک باران خورده  " بزندگی نوید نو  وتازه میداد  . بعداز لحظه ای درجمع دوستان خانوادگی به تماشای  آخرین بازی جام قرمانی جهانی که بین فرانسه وایتالیا نشسته بودم  .  بار دیگر جلسه ازیادم رفته بود .

تمام شب رادر راهی از هامبورگ به فرانکفورت که فردای آن روز کار است ، باید حاضر باشند بسرعت وخاموشانه منزل زدیم ، گاهی این من بودم که از فوتبال حرفی داشتم ، تا بتوانم رفقا از کدورت بیرون کنم ، چاره ساز نبود  ،  فکر میکردم همه چیزدر جلسه بهم ریخته شده است .  یا بهم زده شده است ، نمیدانم کی را مقصر بدانم  ؟ گاهی بفکرم خطور میکند که این منم که با حضور خویش جلسات را مکدر میسازم ، اگر بجلسه ها نروم ، دیگر با پرخاشها ونکوهش ها وتوطئه های غیر رفیقانه روبرو نمیگردم  . این " من " مقصروگنهکارم  که با " من ها " جمع نمیگردیم  ودر جمع ما ها نیستیم .

هنوز یاد داشت وکلمات مناسب رادر بر گشت از جلسه در مرگ رفیق نجیب عطا باهم نریخته بودم  ، که از کابل زنگ تیلفون برادر کلانم امد ومرا از مرگ برادرم که جنازه را همانروز در کابل بخاک سپرده بودند مطلع ساخت . برای برادرم تسلیت ودلداری دادم وبخواهران وبرادرخوردتر از خودتسلیت گفتم ، بگوشه ای رفتم بحال همه وبخصوص خود گریستم  . بار دیگر تلیفونها بصدا در آمد ، محیط خانواده مملو از اعضای خانواده ودوستان شد ، تلیفونها بی وقفه صدا میکرد رفقا ودوستان باخبر می شدند وتسلیت ودلداری میدادند . غمها فراموش می شود ، بقول معروف " تراژیدی گذشته  کمیدی امروز است "   صدق می یابد . زندگی با جلال وابهت صد چندان عظیمتر وبا شکوه تر جریان دارد .

ما دیگر درمانده ومحدود نیستیم  ، بمرگ نمی اندیشیم ، هنوز هم زندگی ومبارزه ، شور وشوق گذشته را برای آینده باز می یابیم ، اگر باهم باشیم .  

 

12 . 07 .06

جرمنی

این یاداشت مترادف است بتاریخ   روزهای تجاوز وبمباردمانهای وحشیانه وبربرمنشانه ای اسرائیل به پشتیبانی امریکا بر تمامیت ارضی  حاکمیت ومردم بی دفاع لبنان . جامعه جهانی تماشا گر است واتحادیه اروپا وسازمان ملل روسیه وچین اشک تمسا می ریزند . وهم مترادف است به ادامه تجاوز  امریکا بعراق . وهم باید اضافه نمود که تحت نظارت نیروهای بین المللی  در راس امریکا ، جناب حامد کرزی رئیس جمهور افغانستان  به احیای اداره ای شریعتی " امر بالمعروف ونهی از منکر " خلاف قانون اساسی کشور، اعلامیه ها وتعهدات بین المللی وجامعه به اصطلاح جهانی ومتمدن می پردازند . ننگ ونفرین ...                                                                               

 

     از یاد داشتهای روزانه


July 22nd, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات